نوشته است: اون گفتاگه اینجوریه پس جزجدایی راهی نیس!من بدون رابطه باهات نیستم اگربااینشرط باشیهستم.یعنی من ارزشم همینقدره؟اندازه 1خوشگذرونی لحظه ای واسه ارضاینیازجنسیش؟؟بااین همه خاطره منوتنهاگذاشتو رفت.اون واقعا نامردبودکاش خیلی زودترمیشناختمشواینهمه مدت ادامه نمیدادموآبروی خودمونمیبردم. چندروزه فقط دارم گریهمیکنم بااین عذاب وجدان چجوری به زندگیم ادامه بدم دیگه هیچ هدفی ندارم.کاشزودترازینا میفهمیدم که دوستیوروابط قبل ازدواج چقدرمزخرفه چقدر به ضرردخترتموممیشه.خدایاگناهان منوببخش و کمکم کن تا2باره اشتباه نکنم.دیگه همش میترسم فکر میکنمسایه اش دنبالمه حتی اگه 1روزی ازدواجم بکنم میترسم اگه 1روزی بخوادسرم تلافی کنهچی؟؟ بیاد بگه به همسرآیندم که من باهاش دوست بودمو............ازخودم بدممیاد
دوستیو روابط قبل ازدواج مزخرفه فقط به ضرردخترتموم میشه.امیدوارم دیگه هیچ دختری مثل منتودام این پسرا نیفته که آخرش بیفته به این حالوروزیکه من دارم روابط قبل ازدواج ...هرگز!
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که 30 سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابر این کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفون قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهالی محل دریافتم که در اشتباه بودهام و این شهر مردمانی نیک دارد. در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفون قرار گیرد. در ابتدا از این که تاخیر داشت عذر خواهی کرد و سپس گفت که به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی بودم که برای اعتراف مراجعه کردم ...
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زارکنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد......
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردنآرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پسآرزویش برآورده شد.
بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابرثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!
.
.
. و مرددچار حمله قلبی۱۰برابر خفیف تر از همسرش شد.
والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم.
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی! سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت
اگه همین الان 50 هزار تومان به من بدی بعدش حاضرم با تو...
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.
اون گفت: من میرم توی اتاق و اگه مایلی بیا پیشم.
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم..
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانواده ی ما خوش اومدی..
.
.
نتیجه اخلاقی: همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید شاید براتون شانس بیاره.
خواهش میکنم برای من دعا کنید.من از دوست پسر قبلیم می خوام جدا شم .باهاش سکسداشتم.این موضوع واسه 1 سال قبله.خیلی وقته توبه کردم.پسری که اومده خواستگاریم اینموضوع رو فهمیده.من از خدا کمک خواستم که چون توبه کردم اونو برگردونه.توروخدا بهمبگین که برمیگرده....من خیلی دوسش دارم/بهزاد خواهش میکنم برگرد.چیکارکنم ؟بهش چهجوری ثابت کنم که باهاش خیلی وقته ارتباط ندارم.
چون فکر میکردم که باید فقطبا مردی که دستشو میگیرم ازدواج کنم باهاش سکس کردم.21 سالم بود که اینکارو کردم .چون دوسش داشتم و فکر میکردم منو میخوادو باهام ازدواج میکنه.خیلی احمق بودم . خدایا کمکم کن...من بد نیستم و نبودم.
چون فکر میکردم که باید فقط با مردیکه دستشو میگیرم ازدواج کنم باهاش سکس کردم.21 سالم بود که اینکارو کردم .چون دوسشداشتم و فکر میکردم منو میخوادو باهام ازدواج میکنه.خیلی احمق بودم . خدایا کمکمکن...من بد نیستم و نبودم.
خیلی وقته که اون دوست پسرمو از خودمروندم و خونه نشین شدم.چون احمق بودم باهاش سکس کردم.توروخدا تو این شبهای قدر دعامکنید..........من آدم بدی نیستم .قبل اون حتی هیچ پسری دستمو نگرفته بود.تو شرایطسخت روحی بودم که سه سال پیش باهاش اشنا شدم.اونم گفت بیا واسه کنکور درسبخونیم.اما منو برد باغ.من هنوز دختر بودنمو حفظ کردم ....
همش فکر میکنمبدترین ادم روی زمینم ...اما من توبه کردم پس خدا بهزادو برمیگردونه ...؟؟؟؟؟؟؟توروخدا واقعیتو بهم بگین و کمکم کنین..................